محل تبلیغات شما

درحوالی من




بچه های قالی باف خانه - دانسته‎ ها و ندانسته‎ های علی عبدالوند


هر وقت رضو از تو حیاط رد میشد به آننگاه میکرد. عاشقانه نگاهش میکرد.

 بارها به انار گفته بود "بالاخره یه روز میکَنم میخورمت".رضو نگاهی به بالای شاخه به انار کوچولو انداخت.

جلو رفت پاورچین پاورچین. انار کوچولومیخندید آفتاب ترکانده بودش.

دانه ها دندانهای کال و سفیدش از لایپوست سوخته و ترک خورده دیده میشد.

 خنده اش دانه هایش بیشتر دل رضو را به خود کشید. دوید بی ترس و ازدرخت بالا رفت.

درخت تاب سنگینی رضو را نداشت خم شد.

 رضو از خم شدن درخت نترسید. خودش را بالا کشید. درخت خم تر شد رضوبالاتر رفت. نترسیِ عجیبی پیدا کرده بود. دست از جان شسته بود.

 دست برد شاخه ای را که انار کوچولو و خندان رویش جا خوش کرده بود پایینکشید.

 انار پایین آمد. پشت چند برگ قایم شد.

یک دست رضو به تنه درخت بود و دست دیگرششاخه را پایین کشید. انار پایین بود. رو به روی صورتش.

رضو دهانش را تا آنجایی که میتوانستباز کرد و به طرف انار برد. انار از دهانش می گریخت شاخه تکان می خورد

 و انار میلرزید و می گریخت و با لبهاش بازی میکرد. عاقبت رضو آن رابا دندان گرفت کشید و کند.

شاخه هم از بیخ شکست

 

 

 

پ.ن1: وقتی کتاب میخونی میری به دههپنجاه

روستاهای کرمان

همیشه بابا میگفت اصل تریاک بخوای بایدبری کرمان

کلا تو کار موادن. فکر میکردم یک چیزیشنیده و میگه.

اما توی کتاب اکثر شخصیتها معتاد و تریاکیبودن

فرقی نداشت پول دار یا فقیر . مادر ۱۳ساله ای که چون شیر نداشت به بچش بده

یک حبه تریاک میذاشت توی دهن بچه کهساکت بشه .

قالیباف خونه هایی که سهم بچه هایی بودکه یا پدر نداشتن که خرجی بده یا داشتن و برای پول بیشتر

بچه ها رو میفرستادن پی کار.

درسته کار عار نیست اما توی این قالیبافخونه ها بچه ها علیل میشدن و بهشون میشد

توی کثافت میخوابیدن و اخر سر هم یک تیکهنون مثل حیوون مینداختن جلوشون.

اینقدر فضای قالیباف خونه رو خوب توصیفکرده که حس میکنی کنار نقش گوها نشستی و نقش

زدنشون میبینی .

نخودی پیش اومد چهره ای به دوتارفت.لاکی پیش اومد.سرمه ای جای خود.

دستهای لاغر و رگ رگی و سیاه و زردوکشیدهبی خون

نخها رو به جلو میکشن.

 

قالیهایی که با گرسنگی و بی خوابی وبادستهای بی جون بافته میشن و قالیبافهایی که از هرچی قالی

و قالیبافی و قالیبافخانه بدشون میاد واز انها که

با کفش روی قالی راه می روند

 

 

پ.ن2: هوشنگ مرادی کرمانی کارش درستهنمونه بارزش قصه های مجید.

کتاب نه تر و نه خشک  و خمره رو هم خوندم عالین به خصوص روایتگری وتصویر سازیشون.

 

 

 

پ.ن3: ترغیب شدم برم قالیبافی یادبگیرم:/


یکسال منتظر بودم که این ایام برسه و برم کربلا.

حتی قبل شروع دانشگاه رفتم پاسپورت هم گرفتم

اما.

هزار جور برام فلسفه چیدن ک نرم.

من آدم وسواسی ام البته کمی. از لحاظ جسمی قوی نیستمکم خونی دارم و پلاکتهای خونم پایین.

سیاهی دور چشمام جدیدا بیشتر شده.

همینها شد سنگ واسه نرفتنم.

ک دیوونه شدی مگه!؟

میخوای خودت از بین ببری !؟

اونهایی که میرن سالمن.

اونجا بری نمیتونی زیارت کنی.

از همه جا میان و مریضی زیاد.

غذاهاش معلوم نیست چی باشه.

جای خواب ندارین ک.هرجا رسید باید بخوابین.

شلوغ و اکثرا مردها هستن و مناسب برای حضور خانمها نیست.

.

.

.

.

.


من بودم با این همه دلیل و منطق که حق نداری بری!

بابام هر سری با شوخی شوخی مخالفتش میگفت!

اما سری آخر خییلی جدی گفت: نه عقلت کمه؟

.

.

.

من تسلیم شدم و نرفتم و فقط حسرتش موند رو دلم

هیچ کس منو درک نمیکرد.من این شرایط میدونستم.اما واقعا به این سفر احتیاج داشتم.

به تحمل سختی هاش به رنج راهش.

به لذت و شیرینی همراه شدن با یک عده عاشق

به حسی که وقتی به کربلا میرسی و مداحی معروف زیر لب زمزمه میکنی: ستون ۱۴۰۰یعنی سلام آقا.

بعدش با خودت بخونی رسیدیم نگاه کن گنبد و گلدسته هارو.

چه دلداری همه اینجا دلدارن

چه درباری همه رو خاک افتادن

چه زواری به عشقت نوحه سر دادند.

.

تو راه با خودت خلوت کنی و فکر کنی و حساب کنی

تا الان با خودت چند چندی! عهد ببندی برای تغییر

حال و هوای موکب دارا و خادمها رو ببینی.

حال و هوای مردمی که از همه جای دنیا اومدن یا به

خاطر عشق حسین یا کنجکاوی ک چه خبر.

حال و هوای اشکهای یهویی ک سرازیر میشه.

شاید این وسطها روی ماه امام زمانت هم دیدی

و پابه پای ایشون همراه شدی یا نمازت پشت

سرشون خوندی.

من اینها رو با چه زبونی باید میگفتم.

اما

شرط عشق جنون است ما که ماندیم مجنون نبودیم.

پ.ن:

یکی از اقوام دورمون تو راه برگشت تصادف میکنن و خودش و شوهرش فوت میکنن.

برای خانوادشون مسلما خیلی سخته و غیر قابل تحمل اما وقتی خبر فوتشون شنیدم یاد این مداحی افتادم لباس مشکیشون به تنشون شد کفن.

عاقبت بخیری همان راه حسین است و بس.






ای فرزندِ آدم؟
همانا من بی نیازی هستم که محتاج و فقیر نمی شوم.
مرا اطاعت کن ، تو را بی نیاز کنم که محتاجِ کسی نشوی.

ای فرزندِ آدم؟
من زنده ای هستم که نمی میرم ، مرا اطاعت کن ، تو را نیز زنده ای قرار دهم که نمی میرد.

ای فرزندِ آدم؟
همانا من به شیء می گویم چنین و چنان شو، و می شود،
تو نیز مرا اطاعت کن به چنان قدرتی تو را می رسانم
که به هر چه بگویی چنین و چنان شو ، می شود.


#حدیث_قدسی

 .



آنگاه که نا امیدی بر جانت پنجه افکند و رها نمی شوی ، به من امیدوار باش . #سوره_زمر_آیه53

مقدار یار هم نفس چون من نداند هیچ کس
 ماهی که بر خشک اوفتد قیمت بداند آب را

 سعدی! چو جورش می‌بری نزدیک او دیگر مرو

 ای بی‌بصر! من می‌روم؟ او می‌کشد قلاب را








ملاکمون برای اینکه ببینیم آدم موفقی هستیم چیه!؟

دیگران میشن سنگ محکمون؟ هر چقدر که با فلانی فاصله ام کمتر بشه یا ازش بزنم جلو من میشم آدم موفق!؟

اصلا کی تعریف میکنه موفق بودن!؟ ملاکهاشو کی تعیین میکنه!؟

شاید برای آدم موفق کسیه که جدیدترین مدل گوشی ایفون داره و بهترین مدلهای ماشین زیر پاش. یا برای خانم x ادامه تحصیل توی بهترین دانشگاه و

وقتی من خانم x معیار و ملاکی برای موفقیت قرار می دم تهش به هرچی می رسم میبینم فاصله ام باهاش چقدر شده!؟

وقتی به موفقیت خانم x رسیدم چیکار میکنم!

دوباره یک آدمی میبینم که از خانم x خیییلی موفق تر . دوباره ملاکهام برای موفقیت تغییر میکنه و دوباره می جنگم برای اینکه به سطح اون آدم

برسم.


اهه چقدر اینجور زندگی کردن کسالت آور ولی با اینکه میدونیم نباید اینجوری زندگی کنیم دچارش میشیم.




      

                                                                                                                                                                                                              



فکر کنم دیروز  روزجهانی کودک بود

بعضی بچه ها هستن که یک شبه بزرگ میشن و دیگه بچگی نمیکنن  

یادم نمیاد آخرین بار که بچگی کردم و رفتم تو کوچه کی بود (البته به جهت دختر بودنم بابا هیچ وقت اجازه نمیداد تو کوچه بازی کنم)

 اما هیچ کس یادش نمیاد آخرین بچگیش کی بوده

پ.ن: شاید یکی از هدفهایی که دلم خواست معلم بشم برگردوندن شادی و آرامش به بچه ها بود

دنیای بچه ها خیلی صاف و پاک اگه آدم بزرگها خرابش نکنن اصلا بچه ها باید توی دنیا باشن تا بعضی چیزها رو بهمون یاد آوری کنن شادی بی بهونه ، صداقت و پاکی و. 


پ.ن2: میترسم این هدفم یادم بره مثل بقیه آدم بزرگها با بچه ها بد رفتاری کنم به شکلها و نحوه های مختلف و. آخه وقتی بزرگ میشی مشغله هات زیاد میشه و به جز خودت و محدوده اطرافت به چیز دیگه ای فکر نمیکنی.  ناراحت کردن بچه ها( چه بچه خودت یا دیگران ) کم کم  برات بی اهمیت میشه

پس آرزو میکنم هیچ وقت بزرگ نشم :/


 
                                        
  

 

حاج مهدی رسولی حرف خوبی زد:

این روزها خیلی هشتگ #ما_ملت_امام_حسینیم

توی فضای مجازی و واقعی میبینیم و میشنویم

حاج قاسم برای این اعتقاد جون داد.

ما چقدر میتونیم پاش وایستیم!

.

.

.

ماها که پای عمل که میشه حاضر نیستیم حتی از منافع کوچیکمون بگذریم. منم منم هامون گوش عالم و آدم کر کرده.





خدایا ولی این روزهایی که اینطوری داره میگذره بهترین روزهای زندگی و جونیمونِ . کرونا ، گرونی و گرونی و . 


پ.ن: نمی دونم این طوفان قرار کی تموم بشه و اصلا تموم میشه یا نه یا بعد این طوفان قرار چی پیش بیاد

اما آدمهایی که این طوفان باخودشون برد یا اونها که موندن و بعد تموم شدن طوفان میان بیرون قطعا آدمهای قبلی نیستن اما نمیدونم به آدمهای بهتری تبدیل میشن یا بدتر از قبل میشن. 

پ.ن2:اما تکلیف این جوونی اینطور از دست رفته مون چی میشه. بهترین سالهای دانشجوییم مصادف شد با اوضاع بد اقتصادی و ریاست جمهوری یک آدم بی کفایت و مسئولین گرگ صفت توی لباس میش. نسل من حق داره انگشت اعتراضش همیشه بالا باشه و انقلاب و نظام مورد نقد قرار بده و مدیریت ضعیف چند ساله کشور اگه مدیریت درستی این چند ماهه میشد اینهمه مرگ و میر داشتیم؟

که تهش اون آدم از خدا بی خبر بگه دست به دعا بردارید؟ اگه با دعا کردن مشکلات به تنهایی حل میشد دیگه به شما چه نیازی بود!!!!

نسل من حق اعتراض داره . هرچی باشه شما یک عمر سر سفره انقلاب نشستین و از برکاتش بهره مند بودین و سهم ما فقط شعار و راهپیمایی و پای بندی به انقلابی بود که شما کردید اما خودتون ذره ای پای بندی و اعتقاد بهش ندارین! یک زمان از دیوار سفارت بالا رفتین و دانشجوی خط امام نام داشتین اما عجب برکتی داشت همان بالا رفتن و بعدها هم گرین کارت گرفتین و گفتین چرا مرگ بر آمریکا .درود 

ما بازیچه شما نیستیم نه انقلاب تجربه کردیم و نه جنگ را نه امام را دیدیم نه مطهری ها رجایی ها همتها . اما مرامشان اگه این بود اگه انقلاب آنها خروجی اش شما هستین بگین همان مرحوم محمدرضا شاه به قول راننده اسنپ رحمت الله علیه بیاید فرمانروایی کند.


این میهن بلاگ هم ایستگاه کرده مارو.

یکبار میگه تا30آذر تعطیل می کنیم حالا میام میبینم خبری نیس.

خلاصه که بعد بلاگفا این دومین ضربه ست. تموم کن دیگه :/


از میهن بلاگ که خیری ندیدیم رفتیم بلاگ اسکای

darhavaliman.blogsky.com

آخرین جستجو ها

دختر جدید جهان tresserpoper سایت تک مانگا Sylvester's memory disracimap دست نوشته های یک ...! Lauren's site ligamlchuckmalp وبلاگ فنی مهندسی اصفهان زیبا Mechanic Science